یکی نیس هم پایه گریه هام باشه ؟
یکی نیس شریک غصه هام باشه ؟
یکی نیس همدرد غمهام باشه ؟
یکی نیس باهاش بشم ما ؟
یکی نیس .....؟
تنهایی ام کجایی ؟ که درد خودم روفقط و فقط خودت میدونی
یکی نیس هم پایه گریه هام باشه ؟
یکی نیس شریک غصه هام باشه ؟
یکی نیس همدرد غمهام باشه ؟
یکی نیس باهاش بشم ما ؟
یکی نیس .....؟
تنهایی ام کجایی ؟ که درد خودم روفقط و فقط خودت میدونی
آنقدر تنهایم که حتی دردهایم دیگر شبیه دردهای هیچکس نیست حتی نفسهای مرا از من گرفتند من مردهام در من هوای هیچکس نیست دنیای مرموزیست ما باید بدانیم که هیچکس اینجا برای هیچکس نیست باید خدا هم با خودش روراست باشد وقتی که میداند خدای هیچکس نیست من میروم هرچند میدانم که دیگر پشت سرم حتی دعای هیچکس نیست
نه! در دلم انگار جای هیچکس نیست
دلم سوخت واسه احساسی که پای تو هدر کردم دلم سوخت که تو بودی و اما با تنهایی سر کردم دلم سوخت واسه قلبی که عاشقونه دست تو دادم واسه عمری که سوزوندیش ولی باز نرفتی از یادم دلم سوخت دلم سوخت ای دل دیگه تنها باش و بسوز دیگه چشمو به در ندوز آخه اون دیگه پیشت نمیاد رفتش دیگه فکر چشاش نباش دنبال خنده هاش نباش اون دلش دیگه تو رو نمی خواد توی خواب و خیالم هنو دستاتو می گیرم می دونم که نمیای ولی من برات می میرم همه احساس و قلبم تو دستای تو گیره می خوام رها شم از تو عشقت از دلم نمیره عشقت از دلم نمیره دلم سوخت واسه قلبی که عاشقونه دست تو دادم واسه عمری که سوزوندیش ولی باز نرفتی از یادم دلم سوخت دلم سوخت ای دل دیگه تنها باش و بسوز دیگه چشمو به در ندوز آخه اون دیگه پیشت نمیاد رفتش دیگه فکر چشاش نباش دنبال خنده هاش نباش اون دلش دیگه تو رو نمی خواد ای دل دیدی تنهات گذاشت و رفت توی غمهات گذاشت و رفت آره دوست نداشت و رفت رفتش اما عکساش کنارمه فقط تنهایی یارمه ببین توی صدام غمه
نمیشـه دل به هرکس داد / نمیشـه از نفس افتاد پرنده با پر بستـه ، نمیشه از قفس آزاد نمیشه شب به شب خوابید ، فقط کابوس وحشت دید نمیشه در سکوت خود ، صدای گریه رو نشنید نمیشه غرق در غم بود ، ولی از گریه رو گردوند نمیشه تا ته آواز ، فقط از ترس فردا خوند گلـوی ساز دلتنگی ، پر از فریاد خاموشه دوباره سر بده هق هق ، بذار دست صدا رو شه نمیشه دل به هر کس داد / نمیشه دل به هر کس بست نمیشه رفت و راهی شد ، رسید اما به یک بن بست چه رسم ناهماهنگی ، همیشه رسم تقدیره نمیشه بود و عاشق بود ، واسه عاشق شدن دیره
..
من و حس اینکه هر لحظه اینجایی
دارم آینه ها رو گم میکنم کم کم
..
تو رو هر طرف رو میکنم، میبینم
نگو از تو چشمام چیزی نمیخونی
..
تو که لحظه لحظه حالم رو میدونی
اگه این بهارم برنگردی خونه
..
دیگه چیزی از من یادت نمیمونه
منو رها کن از این فکر تنهایی..
تو نرفتی، نه تو هنوزم اینجایی
دارم از خودم با فکر تو رد میشم..
دارم عاشقی رو با تو بلد میشم
نگو از تو چشمام چیزی نمی خونی..
تو که لحظه لحظه حالم رو میدونی
اگه این بهارم برنگردی خونه..
دیگه چیزی از من یادت نمیمونه
منو رها کن از این فکر تنهایی..
تو نرفتی، نه تو هنوزم اینجایی
منو رها کن از این فکر تنهایی..
تو نرفتی، نه تو هنوزم اینجایی
شب به شب
کارم این شده است
که مچاله شوم گوشه ی تخت
خیره بشوم به سقف اتاق
و با آتش ِ گذشته های سوخته ام
سیگارم را روشن کنم
پک به پک ، خاکسترش را
با تمام آرزوهای بر باد رفته ام ، به باد بدهم
و حس سرگردانی های ارضـ ـا نشده ام را
بیندازم گردن ِ زمین ...
وقتی تنها کنج ِ زمین که می توانم به آن پناه ببرم
همین گوشه ی این تخت است ...
دوست دارم با مشت به صورتش بکوبم
و فریاد بزنم و بگویم
که حق نداشت به این سادگی حرف ِ گالیله را باور کند
و گرد بشود ...
و به من که برای فرار از حمله های بی امان ِ زندگی
نیاز به یک گوشه ی دنج دارم
تا پنهان شوم
اصلا فکر نکند .......
چه کسی حرف مرا می فهمد؟
چه کسی درد مرا می داند؟
در پس پرده ی اشک چشمم
چه کسی راز مرا می خواند؟
چه کسی واژه ی تنهایی را
در دل غمزده ام می بیند؟
با سر انگشت محبت چه کسی
قطره ی اشک مرا می چیند
سال ها غیر خداوند بزرگ
هیچ کس از غمم اگاه نبود
توشه ی زندگیم در همه عمر
جز غم و غصه ی جانکاه نبود
مرگ یک روز و یا یک شب سرد
چشم غمگین مرا می بندد
شاید انجا پس از این رنج و عذاب
سردی گور به رویم خندد
دراين بازار نامردي
به دنبال چه ميگردي؟
نمي يابي نشان هرگزتوازعشق وجوانمردي!
بروبگذر از اين بازار" ازاين مستي وطنازي !
اگرچون کوه هم باشي در اين دنيا تو مي بازي
نرو هیچکس با وفا نیس
اشکاتو پاک کن همسفر ، گاهی باید بازی رو باخت
اما اینو یادت باشه ، که باز میشه زندگی رو دوباره ساخت
کمکم کن ، نذار سهم من از دوست داشتن تو فقط حسرت باشه
به تو ساده دل ندادم ، که بری ساده ز یادم
از دور برایت گلی میفرستم که نامش سلام و بویش عطر دوستی
و پیامش غم دوری توست
فرصت ما تموم شده باید از این قصه بریم
فرقی نداره من و تو کدوممون مقصریم
خاطره ها رو یادمه لحظه به لحظه مو به مو
هیچی رو یاد من نیار اونقدر خرابم که نگو
...
بد بودم و بدتر شدم میرم با پاهای خودم
میرم نمیدونم کجا آخ کم آوردم به خدا
دلگیرم ازدست خودم کاش عاشقت نمیشدم
هرجوری میخواستم نشد از غم یه ذرهم کم نشد
...
من موندمو تنهایام از دنیا هیچی نمیخوام
عاقبت من و نگاه اشتباه پشت اشتباه
...
هر روز عاشق تر شدیم تو عشق خاکستر شدیم
ساختیم ولی به آرزومون نرسیدیم
فقط گریه فقط عذاب صدتا سوال بی جواب
نه من نه تو از عاشقی خیری ندیدیم
...
دلگیرم ازدست خودم کاش عاشقت نمیشدم
هرجوری میخواستم نشد از غم یه ذرهم کم نشد
من موندمو تنهایام از دنیا هیچی نمیخوام
عاقبت من و نگاه اشتباه پشت اشتباه
...
فرصت ما تموم شده باید از این قصه بریم
فرقی نداره من و تو کدوممون مقصریم
خاطره ها رو یادمه لحظه به لحظه مو به مو
هیچی رو یاد من نیار اونقدر خرابم که نگو
چرا دنبالم ميگردي من ديگه ازت بريدم وقتي كه مال توبودم رفتي هو سزاشو ديدم چرا با من
بازي كردي من كه عاشق تو بودم ميدونم باور نكردي من واست هيجي نبودم
مثل ديونه هاشدم اينو ميفهمي حالا چي شده داري دنبالم ميگردي
نكنه آه ام گرفته تورو زمين خوردي نكنه تو هم مثل من حس كردي مًردي
بهت گفته بودم با دل من بازي نكن بهت گفته بودم به عذاب من راضي نشو
تو بي اعتنا به من خنديدي رفتي ، وقتي زنگ ميزدم هي ميرفتم پشت خطي
با خودم هزار جور فكر ميكردم بدبخت كه منو فروختي گريه ميكردم هر شب
دلمو درد آوردي خدا دردت بده ا واسه روزاي بي كسيت خدا صبرت بده
از روز اول فهميدم فروخته شدم من فقط با توبودم با اينكه شلوغ بود دًورم
واست هيچي نبودم اينو ميدونم خودم برو پي زندگيت منم ميپيچونم گلم
˙·•
دلم هوای گریه دارد
و دستانم بی رمق تر از همیشه برای نوشتن التماس قلم را دارند
چشمانم به تاری این دنیا عادت کرده ..
چاره ای نیست باید صبر کرد
هر چند این لحظه ها نایی برای حرکت ندارند اما
باز هم من دیوانه،به دنبال توام
این وجود غایب توست که مرا بی قرار دیدنت کرده است
و مطمئن باش که روزی نخواهد رسید که من دست از این جست و جو بردارم
ایستگاه دلتنگی،
آری همیشه اینجاست که تو را حس می کنم...
هر وقت که میگویم می خواهم ببینمت طوری سرم را گرم می کنی
اما دیگر دستت برایم رو شده
اینبار تا نیایی که ببینمت دست از گریه نمی کشم آنقدر زجه می زنم تا دلت به حالم بسوزد
آن وقت برای آرامش خودت هم که شده می آیی به دیدنم.............
خدایا هیچ کس رو تنها نذار
گُنگم!
مثل سیمای زنی در مه
مردی در گرگ و میش
این واقعیت این روزهای من است!
_ انگار كه جعبه ی رنگهایم
در جوی آب افتاده باشد _
مبهم ترین نقاشی تمام زندگی ام را ترسیم میكنم
منی كه میرود ... بی تو ...
در سكوتِ میان دو گریه ، لبخند میزنم
و آرامش را به صرف یك فنجان تلخكامی دعوت میكنم
حالا فیلسوف وار سكوت میكنم
هر آنچه را كه با فریاد گفتنی نیست
لطفا به اندازه ی تمام دوستت دارم هایی كه نشنیدم
سكوتم را بشنوم
" شقایقم "
هر جا میرم میبینمت
عادت کردم به همیشه بودن تو
آروم میشم
وقتی پیشم باشی فقط دلم خوشه به دیدن تو
کاش همینجوری بمونیم من و تو، من عوض نمیشم و تو هم نشو
بیا با هم بمونیم فقط همین،
منکه جایی نمیرم تو هم نرو
این حس قشنگو مدیون تو هستم
تو با منی و من از عشق تو مستم
دستاتو میگیرم مثل پر پرواز
اون بالا تو ابرام تو پیش منی باز
نمی تونم باور کنم تو با منی بهم بگو خوابم یا بیدار
می ترسم از دستم ، خسته بشی یه روز بگی خدانگه دار
بی تو روزام دیگه رنگی نداره
به دلت بگو دیگه تنهام نزاره
این فقط تویی تو دنیای منی
که واسم دلیل موندن میاره
این حس قشنگو مدیون تو هستم
تو با منی و من از عشق تو مستم
دستاتو میگیرم مثل پر پرواز
اون بالا تو ابرام تو پیش منی باز
روزی که اون نگاه تو ،
با خود برد قلب و جونمو
مثل یه آرزو بود واسم
که همیشه بمونی پیشم
از کوچه های حادثه به آرامی می گذرم ، با دستهایم چشمانم را محو می کنم تا ببینم آن کوچه بن بست تنهایی عشق را...
دلم عجیب هوای دیدنت را کرده است ، دستانم را کمی کنار می زنم و از لا به لای انگشتان لرزانم نیم نگاهی به گذشته ناتمامم می اندازم ، چیز زیادی نیست و از من نیز چیزی نمانده است جز آیینه زلالی که از آن گله دارم که چرا حقیقت زندگی را از من پنهان کرد... !؟ و تو ای سنگ صبور لحظه لحظه های عمر کوتاه من ، چقدر
بی کس و تنها ماندی ! جواب صفحه های سفیدت را چه دهم که من نیز بی وفایی را از زمانه آموختم.
می دانم دلت آنقدر بزرگ و دریایی است که مرهم زخم های بی کس ام باقی بمانی و یک امشب دیگر را با من تا سحرگاهان همنوا شوی.
به سراغت نیامدم چون روح باران زده شیدای روزهای آشنایی گرفتار تگرگی بی پایان شد و اینگونه سیلاب عشق در مسیر طغیان آمال و آرزوهایم تبدیل به سرابی شد.
نبودی تا ببینی که چگونه غزل در تاب یاسمن تب کرد و تا صبح نالید ، نبودی تا ببینی که آسمان چه بی قرار و معصومانه اشک می ریخت و تن سرد مرا نوازش می کرد ، نبودی تا ببینی که چگونه چشمانم در انتظارت ماند و نیامدی...
تو خود گفتی که دنیا فدای تو و چشمانت ، تو خود گفتی آبیِِِ آرامشِ دریا فدای نگاهت ، تو خود گفتی سرخی آتشین شقایق ها فدای قلب کوچکت...
حالا از آن حرفهای رنگین اثری نیست و تمام آبی ها و قرمزها برایم رنگ باخته اند ، از تو نیز به خاطر دو رنگ بودنت شکوه ای ندارم ، چون دیگر دنیا برای من بی رنگ است!
و اما باز هم تو ای حریم پاک و بی آ لایشم! می خواهم ترکت کنم و هیچ گاه به سوی صفحه های قلم خورده ای که خود بر رویت حک کردم ، باز نگردم . شاید اینگونه مجبور نباشی دستهای سفیدت را به زیر چکه های دلتنگی ام بگیری و له شوی و گیسوانم را بر تن لطیفت احساس کنی.
لحظه ، لحظه ای است جادوئی... ! در کنج خلوت این اتاق دستهای دختری ، آرام صندوقچه ای را مهر می کند و زمزمه ای در زیر لب دارد . نوایش ضعیف نیست اما هیچ کس نمی تواند بفهمد او چه می گفت و دیگر نمی گوید
...
شب آرامی بود
می روم در ایوان، تابپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند ، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
با خودم می گفتم :
زندگی، راز بزرگی است که در ما جارست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
هیچ!!!
زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را ، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است ، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی ، و نه در فردایی
ظرف امروز ، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز ، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با ، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک ،
به جا می ماند
عاشقم عزیزم تو نگو بسه
دل بی تو میمیره بی تو میشه خسته
بس که عشق تورو تو دلم بردم
دیگه کسی تو دلم جا نمیگیره
یاد تو میاد تو سر من
میگم عاشق باشم تا بمیرم
من فقط با تو آروم میگیرم
من فقط با تو آروم میگیرم
روزگارم بی تو پر درده
غم تو کنج قلبم لونه کرده
عزیزم ببین دوریت با من چه کرده
نازنینم میخوام پات بمونم
درد و غم و غصه هات به جوونم
عاشقت میمونم تا ابد من
تا همه دنیا اینو بدونن
داشتن تو تنها آرزومه
دوریه تو منو میسوزونه
فاصله رو کم کن تا عزیزم
عشقمون باز از نو جوون بگیره
من کسی رو دوس دارم که بخاطر من یک کوچولو خطر کنه
از من ناراحت نشو شقایقم من اخلاقمه امیدوارم منو ببخشی
خیلی دوست دارم
میرم عزیزم ولی بدون خیلی دوست دارم
همه عمرمی
نمونده حرف دلی که نگفته باشم
نبوده شبی که بی یادت خفته باشم
حالامی فهمم که هیچ چیز حریف فاصله ها نیست
وکنون برایم هیچ چیز زجرآورتر از خاطره هانیست
چقدر ناتوان و بیچاره ام دراین هم همه ی بی کسی
من که می دونم تو نمی خوای هرگز به من برسی
همه لحظه ها تکراریه اینجا واسه همیشه
می دونم قراره این دوری هیچ وقت تموم نشه
بی خبر از شباشم ، بی خبر از خلوتش
بی خبر از دلخوشیش ، بی خبر از حسرتش
یه وقتی جای من بود اون سنگ توی سینه اش
یه روزی مال من بود قرارهای آدینه اش
حالا ولی دیگه نیست اسم من تو یاد اون
دلم می خواد بمیرم حالا که بی من شاد اون
یه جا باید تموم شه جوهر عاشقی هام
دیگه باید بمیرن امید رازقی هام
مثل تموم قصه ها قصه ی منم به سر رسید
کلاغ دل خسته ی من بازم به خونه اش نرسید
چه قدر فاصله اینجاست بین آدمها
چه قدر عاطفه تنهاست بین آدمها
کسی به حال شقایق دلش نمی سوزد
و او هنوز شکوفاست بین آدمها
کسی به نیت دل ها دعا نمی خواند
غروب زمزمه پیداست بین آدمها
چه می شود همه از جنس آسمان باشیم
طلوع عشق چه زیباست بین آدمها
تمام پنجره ها بی قرار بارانند
چه قدر خشکی و صحراست بین آدمها
به خاطر تو سرودم چرا که تنها تو
دلت به وسعت دریاست بین آدمها
سلام عشقه من
حالت چطوره دخی ؟
خوبی نفس من ؟
چه خبرا؟
ببخشید بدون خداحافظی رفتم
آخه کمرم بدجور اوت کرده بود
باید فوری میرفتم
خواستم بهت بگم دیگه بر نمیگردم ایران میخوام برم ترکیه
با یکی از بچه هام تنها نیستم
خواستم بگم دوره نت و نت بازی رو خط کشیدم
رزبلاگ هم دادم به دوستم
تو ترکیه کار سراغ داریم
با اجازت میریم اونجا واسه همیشه
بخدا همیشه و همه وقت بیادت بودم و دوست داشتم
کاشکی میشد...............ولش حالا که قسمت نبود
ولی بدون تو سرنوشت منو تو عوض کردی
میتونستی منو و خودتو خوش بخت کنی که......................فدا سرت ما هم میریم تو اون قربت
دوست داشتمو دارم
امروز هم گذشت با مرور خاطرات دیروز ...
با غم نبودنت وسکوتی سنگین
و من شتابان در پی زمان بی هدف
فقط می روم ... فقط می دوم ...
یاس ها هم مثل من خسته اند از خزان وسرما !
گرمی مهر تو را می خواهند
غنچه های باغ هم دیگر بهانه می گیرند !
میان کوچه های تاریک و غربت تنهایی ...
صدای قدم هایت را می شنوم
اما تو نیستی ...
فقط صدای مبهم
قول داده بودی که تنهایم نگذاری
همیشه با من باشی حتی اگر نبودی ...
یادت هست ؟؟؟
و رفتی وخورشید را هم بردی
و من در این کوچه های تنگ و باریک
سر گردانم ومنتظر ...
منتظر...
برگی از دفتر زندگی ام را ورق می زنم
و امروز به پایان دفتر زندگی ام نزدیک تر هستم ... !!!
گاه می اندیشم
کاش همنشین لحظه های بی قراریم
کسی جز تو نبود...!!!!
شدم موضوع نقاشي
که شايد ياد من باشي
شوي شاگرد نقاشي
و....
به روي بوم عمر من
زدي نقشي
ز بي نقشي
گهي بر غم کشيدي
من شدم خوشحال
که شايد تو درختي
تا فرود آيم به دستانت
ولي ديدم که خورشيدي
ز گرمايت شدم بي حال و بعد از مدتي اندک
شدم بي تاب
مرا درياب
ورق را پاره کردم دور ريختم
...........
بروي صفحه اي ديگر
شدي کوهي
شدم کاهي
که من اندر تو ناپيدا و شايد هيچ
شدم غمگين
کمي پر رنگترم کردي
شدم چوبي
تو هم کوهي
چنانچه پيش از آن بودي
شدم خوشحال
مرا برد ناگهان سيلي
شدم مجنون بي ليلي
و شايد هم شدم فرهاد
زدم فرياد
زدم فرياد و همراهش زدم تيشه
به روي بوم نقاشي
ورق را پاره کردم دور ريختم
..............
به روي صفحه اي ديگر
شدم قلبي
تو هم تيري
ميان سينه ام رفتي
مرا کردي دو تکه
ز عشقت خرد کردي
ورق را پاره کردم دور ريختم
............
.به روي صفحه آخر
شدم شبنم
که من آهسته و نم نم
چکيدم من ز برگ تو
که لايقتر ز اين جمله
برايت نيست تصويري
زخم از زبان تلخ تو خوردن روا نبود
تقدیر ما به تلخی این ماجرا نبود
هرگز نشد که خانه ی باران بنا کنیم
سنگ بنای عشق که هم سنگ ما نبود
بانو! نگو که طالع ما را خدا نخواست
آجیل بوسه های تو مشکل گشا نبود!
یک عمر پا به پای غمت اشک ریختم
در هیأتت همیشه غذا بود،جا نبود!
غیر از من و نگاه در آیینه هیچکس
در سوگ چشم های تو صاحب عزا نبود
از من گذشت دختر باران! ولی بدان
این رسم عشق بازی پروانه ها نبود
با آخرین قطار از این شعر دل برید
مردی که هیچ وقت برایت "خدا نبود"
نه...سرمایمان از زمستان نبود
بجز ما کسی زیر باران نبود
زمان روی یک سیب آغازشد
ولی سیب آغاز انسان نبود
خداخوردن سیب رامنع کرد
خدا آن زمان ها مسلمان نبود
خدا دید ما دوستدار همیم
که از خلقت خود پشیمان نبود
اگر لذت با تو بودن نداشت
چنین خوردن سیب آسان نبود
خدا راند ما راشبی از بهشت
بهشتی که اندوه درآن نبود
زمین ذره هایی پر از درد داشت
فقط آدم این گوشه مهمان نبود
خیابانی اول خدا آفرید
که جمعیت آن فراوان نبود
بجز ما که درآن قدم می زدیم
کسی عابرآن خیابان نبود
دل آدم آن وقت ها غصه داشت
ولی غصه اش قحطی نان نبود
وحالا به خاطر می آریم ما
زمانی که زنجیر وزندان نبود
زمانی که هنگام مجرم شدن
بجز سیب دردست انسان نبود
پس از آن غروب رفتن اولین طلوع من باش *** خواب سبز رازقی باش
من رسیدم رو به آخر
تو بیا شروع من باش
شبو از قصه جدا کن
چکه کن رو باور من
خط بکش رو جای پای
گریه های آخر من
***
اسمتو ببخش به لبهام
بی تو خالیه نفسهام
قد بکش تو باور من
زیر سایه بون دستام
عاشق هميشگي باش
خسته ام از تلخی شب
تو طلوع زندگی باش
***
من پر از حرف سکوتم
خالیم رو به سقوطم
بی تو و آبی عشقت
تشنه ام کویر لوتم
***
نمیخوام آشفته باشم
آرزوی خفته باشم
تو نـذار آخـر قصه
حرفـمو نگفته باشم
***
ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته
از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته
یک سینه غرق مستی دارد هوای باران
از این خراب رسوا امشب دلم گرفته
امشب خیال دارم تا صبح گریه کردن
شرمنده ام خدایا امشب دلم گرفته
خون دل شکسته بر دیدگان تشنه
باید شود هویدا امشب دلم گرفته
ساقی عجب صفایی دارد پیاله ی تو
پر کن به جان مولا امشب دلم گرفته
گفتی خیال بس کن فرمایشت متین است
فردا به چشم اما امشب دلم گرفته
چه قدر فاصله اینجاست بین آدمها
چه قدر عاطفه تنهاست بین آدمها
کسی به حال شقایق دلش نمی سوزد
و او هنوز شکوفاست بین آدمها
کسی به نیت دل ها دعا نمی خواند
غروب زمزمه پیداست بین آدمها
چه می شود همه از جنس آسمان باشیم
طلوع عشق چه زیباست بین آدمها
تمام پنجره ها بی قرار بارانند
چه قدر خشکی و صحراست بین آدمها
به خاطر تو سرودم چرا که تنها تو
دلت به وسعت دریاست بین آدمها
حس خوب با تو بودن دیگه با من آشنا نیست
شعر خوب از تو خوندن دیگه لالایی من نیست
من همونم که یه روزی واسه چشمات خونه ساختم
واسه بوسیدن دستات همه زندگیمو باختم
توی رود خونه ی قلبت قایق من رفتنی بود
کاش از اول می دونستم قایقم شکستنی بود
واسه درد صد تا عاشق زیر پنجرت می خوندم
توی هر شهری که بودی من مسافرت می موندم
اگه بارونی نباشه واسه ریشه ی درختم
تو نیاز تو می موندم تا بباری روی بختم
قامت خوب و قشنگت شده درمون تب من
سفرت بی انتها بود واسه قصه ی شب من
چیز تازه ای ندارم که به پای تو بریزم
دست خوب مهربونی یاورت باشه عزیزم
نازنينـــــــــــــــــــم !
بي تو اينجا نا تمام افتاده ام
پخته اي بودم که خام افتاده ام
گفته بودي تا که عاقلتر شوم
آه ، مي خواهي مگر کافر شوم
من سري دارم که مي خواهد کمند
حالتي دارم که محتاجم به بند
کاشکي در گردنم زنجير بود
کاشکي دست تو دامنگيربود
عقل ما سرمايه دردسر است
من جهان را زير وبالا کرده ام
عشق خود را در تــــــو پيدا کرده ام
من دگر از هر چه جز دل خسته ام
عهد ياري با دل دل بسته ام
بر لب تو خنده مجنوني ام
خنده تو رنگي از دلخونيم
سلام عزیزم
حالت خوبه عزیز ؟؟؟
امیدوارم همیشه حالت خوب باشه
دلم واست تنگ شده عزیز
اینو بدون خیلی دوست دارم
پاییز را دوست دارم...
بخاطر غریب و بی صدا آمدنش
بخاطر رنگ زرد زیبا و دیوانه کننده اش
بخاطر خش خش گوش نواز برگ هایش
بخاطر صدای نم نم باران های عاشقانه اش
بخاطر رفتن و رفتن... و خیس شدن زیر باران های پاییزی
بخاطر بوی مست کننده خاک باران خورده کوچه ها
بخاطر غروب های نارنجی و دلگیرش
بخاطر شب های سرد و طولانی اش
بخاطر تنهایی و دلتنگی های پاییزی ام
بخاطر پیاده روی های شبانه ام
بخاطر بغض های سنگین انتظار
بخاطر اشک های بی صدایم
بخاطر سالها خاطرات پاییزی ام
بخاطر معصومیت کودکی ام
بخاطر نشاط نوجوانی ام
بخاطر تنهایی جوانی ام
بخاطر اولین نفس هایم
بخاطر اولین گریه هایم
بخاطر اولین خنده هایم
بخاطر دوباره متولد شدن
بخاطر رسیدن به نقطه شروع سفر
بخاطر یک سال دورتر شدن از آغاز راه
بخاطر یک سال نزدیک تر شدن به پایان راه
بخاطر غریبانه و بی صدا رفتنش
پاییز را دوست دارم، بخاطر خود پاییز
و من عاشقانه پاییز را دوست دارم...
ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته
از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته
یک سینه غرق مستی دارد هوای باران
از این خراب رسوا امشب دلم گرفته
امشب خیال دارم تا صبح گریه کردن
شرمنده ام خدایا امشب دلم گرفته
خون دل شکسته بر دیدگان تشنه
باید شود هویدا امشب دلم گرفته
ساقی عجب صفایی دارد پیاله ی تو
پر کن به جان مولا امشب دلم گرفته
گفتی خیال بس کن فرمایشت متین است
فردا به چشم اما امشب دلم گرفته
اا
شمع بگریست گه سوز وگداز کز چه پروانه ز من بیخبر است
به سوی من نگذشت،آنکه همی سوی هر برزن وکویش گذر است
بسرش،فکر دو صد سودا بود عاشق آن است که بی پا وسر است
گفت پروانۀ پر سوخته ای که ترا چشم به ایوان ودر است
من به پای تو فکندم دل وجان روزم از روز تو،صد ره بتر است
پر خود سوختم ودم نزدم گر چه پیرایه پروانه پر است
کس ندانست که من میسوزم سوختن،هیچ نگفتن،هنر است
آتش ما زکجا خواهی دید تو که بر آتش خویشت نظر است
به شرار تو،تو چه آب افشاند آنکه سر تا قدم اندر شرر است
با تو می سوزم و می گردم خاک دگر از من ،چهامید دگر است
پر پروانه ز یک شعله بسوخت مهلت شمع زشب تا سحر است
سوی مرگ،از تو بسی پیشترم هر نفس آتش من بیشتر است
خویشتن دیدن و از خود گفتن صفت مردم کوته نظر است
شبها وقتی من و دل تنهای تنها می مونیم
واسه هم قصه ای از روز جدایی می خونیم
می گم ای دل،دل آلوده ی درد
اگه روزی بکشم ناله ی سرد
آه و ناله می گیره دامنشون رو
آتیش عشق می سوزونه همشون رو
شبها وقتی من و دل تنهای تنها می مونیم
واسه هم قصه ای از روز جدایی می خونیم
تو مصیبت کشی ای دل،می دونم
میون آتیشی ای دل،می دونم
داری پرپر می زنی،جون می کنی
اینو از اشکهای چشمت می خونم
شبها وقتی من و دل تنهای تنها می مونیم
واسه هم قصه ای از روز جدایی می خونیم
دیگه دل،طفلکی دیوونه شده
مثل من،دربه در از خونه شده
نداره هیچ کس و این دل،می دونم
دیوونه،همدم دیوونه شده
شبها وقتی من و دل تنهای تنها می مونیم
واسه هم قصه ای از روز جدایی می خونیم
يه چشم هميشه بايد توش اشك باشه وگرنه ميسوزه...
يه دل هميشه بايد توش غم باشه وگرنه مي شكنه...
يه كبوتر هميشه بايد عشق پرواز داشته باشه وگرنه اسير ميشه...
يه قناري بايد به خوش آوازيش ايمان داشته باشه وگرنه ساكت ميشه...
يه لب هميشه بايد توش خنده باشه وگرنه زود پير ميشه...
يه دفتر نقاشي بايد خط خطي باشه وگرنه با كاغذ سفيد فرقي نداره...
يه جاده بايد انتها داشته باشه وگرنه مثل يه كلاف سردرگمه...
يه قلب پاك، بايد به يه نفر ايمان داشته باشه وگرنه فاسد ميشه...
يه چشم اشك آلود...يه دل غم آلود...يه كبوتر عاشق...
يه قناري خوش آواز...يه لب خندون...يه جاده با انتها...
يه دفتر نقاشي...يه ديوار استوار...يه قلب پاك و...
اينا همه يه جايي معني داره،جاييكه:
چشماي اشك آلودت رو من پاك كنم...دل غم آلودت رو من شاد كنم.
شنونده ي آواز قشنگت من باشم...لباي كوچيكت رو من خندون كنم.
نقاش دفتر خاطراتت من باشم...پاكي قلبت رو با عشقم معني كنم.
از اينكه بهم تكيه مي كني احساس مسئوليتم بيشتر ميشه...!!
چند وقته احساس مي كنم بزرگ شدم...
چون يه حس دروني بهم ميگه ديگه مال خودم نيستم...
بذاز خيال كنم هنوز ترانه هامو مي شنوي
هنوز هوامو داري و هنوز صدامو مي شنوي
بذار خيال كنم هنوز يه لحظه از نيازتم
اگه تموم قصه مون هنوز ترانه سازتم
بذار خيال كنم هنوز پر از تب وتاب مني
روزا به فكر ديدنم شبا پر از خواب مني
بذاز خيال كنم تو دل تنگيات
غروب كه مي شه ياد من مي يفتي
تويي كه قصه طلوع عشق
گفتي و دوست دارم و نگفتي
بذار خيال كنم منم اون كه دلت تنگ براش
اوني كه وقتي تنهايي پر مي شي از خاطره هاش
اون كه هنوز دوسش داري
اون كه هنوز همنفس
بذاز خيال كنم منم اوني كه بودنش بسه
دوباره فال حافظ ودوباره توي فالمي
بذار خيال كنم بذار اگر چه بي خيالمي
بذاز خيال كنم تو دل تنگيات
غروب كه مي شه ياد من مي يفتي
تويي كه قصه طلوع عشق
گفتي و دوست دارم و نگفتي
من همونم که همیشه غم و غصم بی شماره
اونی که تنهاترینه حتی سایه ام نداره
این منم که خوبیاشو کسی هرگز نشناخته
اونکه در راه رفاقت همه هستیشو باخته
هر رفیقه راهی با من دو سه روزی همسفر بود
انتهای هر رفاقت واسه من چه زود گذر بود
هر کی با زمزمه عشق،دو سه روزی عاشقم شد
عشق اون باعث زجره همه دقایقم شد
اونکه عاشق بود و عمری از جدا شدن میترسید
همه هراس و ترسش به دروغش نمی ارزید
چه اثر از این صداقت چه ثمر از این نجابت
وقتی قد سر سوزن به وفا نکردیم عادت
برای غصه هایت گریه کردم نبودی من برایت گریه کردم
من امشب بغض تلخم را شکستم
نشستم بی نهایت گریه کردم
چو در پسکوچه های چشمم امشب
ندیدم رد پایت گریه کردم
تو کوهم بودی و هستی کجایی
که من برشانه هایت گریه کردم
بگو ای آسمان با او که امشب
به یادش پا به پایت گریه کردم
چو بودی گریه میکردی به حالم
نبودی من به جایت گریه کردم
برای غصه هایت گریه کردم
من امشب بغض تلخم را شکستم
نشستم بی نهایت گریه کردم
چو در پسکوچه های چشمم امشب
ندیدم رد پایت گریه کردم
تو کوهم بودی و هستی کجایی
که من برشانه هایت گریه کردم
بگو ای آسمان با او که امشب
به یادش پا به پایت گریه کردم
چو بودی گریه میکردی به حالم
نبودی من به جایت گریه کردم
گریه کن جدای ها ما رو رها نمی کنن آدما انگار برای ما دعا نمی کنن گریه کن حالا حالا از هم باید جدا باشیم بشینیم منتظره معجزه ی خدا باشیم گریه کن منم دارم مثل تو گریه می کنم به خدای آسمونامون دارم گلایه می کنم گریه کن واسه شبایی که بدون هم بودیم تنهای برای سنگینی غصه کم بودیم گریه کن سبک میشی روزای خوب یادت میاد گر چه تو تقویم مون نیست اون روزا زیاد گریه کن برای قولی که بهش عمل نشد واسه مشکلاتی که بودش وهستش و حل نشد گریه کن واسه همه واسه خودت برای من توی بارونی ترین ثانیه ها حرفاتو بزن گریه کن تا اینه شه باز اون چشمای روشنتواسه موندن لازمه فدای گریه کردنت
چقدر سخته توچشای کسی که تمام عشقتو ازت دزدید وبجاش یه زخم همیشگی روقلبت هدیه داد زل بزنیو بجای اینکه لبریز ازکینه و تنفر بشی حس کنی هنوزم دوسش داری چقدر سخته دلت بخاد باز سرتوباز به دیواری تکیه بدی که یه بار زیر آوار غرورش همه وجودت له شده چقدر سخته توخیالت ساعتها باهاش حرف بزنی اماوقتی دیدیش هیچی بجز سلام نتونی بگی چقدر سخته وقتی پشتت بهشه دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه اما مجبور باشی بخندی تانفهمه که هنوزم دوسش داری چقدر سخته گله آرزوهاتو تو باغه دیگری ببینی وهزار بار تو خودت بشکنی واونوقت زیر لب آروم بگی گله من باغچه نو مبارک!
در انتظار کسي باش
که بي وقفه به ياد تو بياورد
که تا چه اندازه برايش مهم هستي
و نگران توست
و چه قدر خوشبخت است
که تو را در کنارش دارد
برگه های گل پرپر میکنم
عشق اونو بیرون از سر می کنم
عشق اون دروغی بود پر بود از رنگ ریا
روزای قشنگی بود به دلم می گفت بیا
این روزای آخری دستش برام رو شده بود
این دل زار و پریشون واسه اون لک زده بود
می دیدم که دستشم دیگه بود تو دسته اون
دیگه من چکار کنم ای خدای مهربون
نبود انقد بی وفا از دل تنم جدا
من می گفتم واسه اون همش از عشق وفا
ولی خوب دووم نداشت آره خوب دوستم نداشت
توی قلبم دیگه اون جای عشق نفرت گزاشت
دل بر سر سایه گل بستن عشق است
در رخ غم عشق دیدن عشق است
دست در دست باد تا ناکجاآباد
در گذرگاه درد در بوی گل ,شکفتن ,عشق است
----------------------------------------------
من دلم تنگ کسیست که به دلتنگی من می خندد
باور عشق برایش سخت است ...
ای خدا باز به یاری نسیم سحری
می شود آیا باز دل به دل نازک من بربندد
آیا مرا که میفهمد در این زندان تنهایی
مرا آیا که میخواند بجزمرگی و زیبایی
به زیبایی آن روزی که گویم در قبرم
چه خوش باد آزادی چه خوش باد تنهایی
از بچگی بزرگ شدم تنهاو سرکش **هرکی منو میدید میگفت تنهایه قلبش
روزگارم سخت بوداعتمادو صبرکرد**تا اینکه تورودیدم گفتی بمون برگرد
ته صدات غم بودو جازبه من شد**توذهنم هک شد خاطره ای از تو
حس خوبی بود گفتی پیش توهم تا ابد**مثل دودی دور شدی پیش خودم باخبر
از همه دنیا و بی خبر از توهم**از همه دنیا تو بی خبر از خودم
کاشکی میدونستم یک روز احتمالن بد میشی**از منو عشقمو اعتمادم رد میشی
دردسر عاشقی از خشکلی بیشتره**عاشق ساده خوراکش زهر ماره شیش سره
با تو موندن بدتر از تنها موندنه**تنهایی بهتر از با هر کسی بودنه
تعداد صفحات : 3